۱۹ سالمه یه بار نامزدی ناموفق داشتم
تو عقد جدا شدم چند ماه پیش
دلیل جداییمون این بود که بچه ننه بود اهل مشروب و سیگار دروغگو و هیز بود ولی همدیگه رو دوست داشتیم و من روز اول از این قضایا هیچ خبری نداشتم
حالا تو محل کارم یه آقایی هس که ۲۵ سالشه پسر خوبیه از بچگی تو روستا بزرگ شده و تا کلاس هشتم تحصیلات داره یعنی سوادش در حد خوندن نوشتنه
منم سال دوممه که پشت کنکورم همزمان درس هم میخونم حین رفتن سرکار ، ایشون دیروز از من خواستگاری کرد و شرایطش رو بهم گفت پدر نداره مامانش تو روستاس
اگه من بخوام میتونه تو همینجا خونه زندگی درست کنه و شهری که من هستم زندگی رو اکی کنه ولی بازم فکر و خیالش پیش مادرشه
بچه ها من ازش خوشم اومده آدم با درک شعوریه واقعا اما بازم نمیدونم چیکار کنم :)))
چی بگم بهش چیکار کنم