2777
2789
عنوان

دلنوشته

35 بازدید | 0 پست

منی که  مشتاق عشقم، پس چرا همیشه در این گرداب تکراری غرق میشم؟ چرا هربار قسم میخورم و باز همان جا در حال دست و پا زدنم؟ 

چرا کسی که در کودکی زخم خورده و طعم عشق نچشیده محکوم میشه به تکرار شلاق های روحی؟

چرا وقتی کسی که عاشقمه آسیبی بهم میزنه ظاهری میبخشم و پیش میرم اما روحم و قلبم از همون نقطه به بعد سرد و ساکت میشه؟ 

حس گناه میکنم، آنقدر که  حس میکنم لایق مرگم. چرا خودم و یه انسان عاشق دیگه رو اذیت میکنم

چرا انقدر این چرخه دردناک رو از اول تا آخر ادامه میدم. پرتاب شدن بین وحشت از تنهایی همیشگی و از دست دادن یک عشق خوب و وحشت از گیر افتادن دائمی در ازدواجی اشتباه

اگر خوبی پس چرا انقدر به من آسیب زدی در گذشته؟ 

اگر بدی پس چرا بعد ازینکه بخشیدمت تغیر کردی و خوب رفتار میکنی؟ 

چند بار بین اطمینان از ینکه میخوامت و اطمینان از اینکه نمیخوامت پرتاب شدم؟ چند بار دیگه باید تکرار شه تا تو ترکم کنی یا خودم ترکت کنم؟ 

نه توان ماندن دارم نه توان ترک کردن... 

مثل یک آدمی در کما... 

در مرز مرده ها و زنده ها قدم میزنم. دقیقا روی مرز. و هر لحظه ممکنه به یه سمت خم بشم. اما انگار به اندازه بینهایت داره طول می‌کشه. 

راهی برای شکستن این نفرین خود ساخته هست؟.. 


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز