میخواید باور کنید باور کنید نمیکنید نکن ازوقتی چشم باز کردم دعوای خانوادم. بی توجهی. بی ارزشیم.. بزرگ شدم رفتم مدرسه دیدم همه بهتر ازمنم. مامانم برام خوراکی نمیخرید برای برادرم که کوچیک به اون میخرید به من لقمه میداد. نمیبردم شکم خالی. لوازم تحریر لباس هامو. تا کلاس هفتم مامانم انتخاب میکرد. ارایش میکردم. دختر خراب فامیل. میشد برام. ادم خوب مگه تو چیزی ارایش میکنی. به زور شوهرم دادم ته دلم گفت خوشبخت میشی. دادنم به یه حیون بدتر ازخودشون حسرت همه چیی به دلم مونده حتی لباس عروس بپوشم.. یا جهیزیه برم انتخاب کنم
حامله شدم همه گفتن. وای چه زود. الع بلع.. هیچکس تبریک نگفت به سلامتی زایمان کردم شوهرم برای بیمارستان یدونه تیتاپ نخرید بخور.. گل کادو ولش. تولدم شد کسی. یادش نبود. تا الان. انقدر حصرت بدبختی کشیدم.. دارم باخودم میگم خدااا. یامنو. بکش یا.. بازم بکش. نمیکشی حداقل. فراموش بهم بده. 19سالمه. کل موهام سفید شد قلبم درد میکنه نفس. تنگی گرفتم موقع حرف زدن.. دست پاهم بی دلیل میلرزن .. پرخوری عصبی گرفتم