آدمارو دوست داشته باشم با چشم زیبا به دنیا نگاه کنم یه حس حماقت کل وجودم میگیره بم میگه داری چکار میکنی اسکلی که اینقد شادی؟ تو که همه چیز رو فهمیدی تو که واقعیت دنیارو فهمید ی چرا همش مسکن دلخوشی و خوش باوری به خودت تزریق میکنی
فک کردم گذشتم تموم شد فک میکردم لطف خدا تونست قانعم کنه ولی دیگه هیچ وقت نمیتونم مثل قبل باشم هیچ وقت نمیتونم آدما رو دوست داشته باشم هیچ وقت نمیتونم با دنیا دوست شم تنها چیزی که بم انگیزه میده اینکه که باور کردم ماموریتم شادی نیست و مبارزه با همه کس و همه چیز