من تازه ۲۳ سالم شده دهه هشتادیم
متاهلم و بچه دارم
هروقت یاد دوران راهنماییم میفتم دلم گرفته میشه سال ۹۵ ۹۶ ۹۷
یادش بخیر ما یه اکیپی بودیم متشکل از من و دختر عموم و دوتا رفیقم خیلی دوران خوب و خوشی داشتیم.
چقدر دلخوش بودیم و امیدوار به آینده.
با اینکه درس نخون بودیم شاگرد زرنگ کلاسم نبودیم اما هرکدوم رویاهای خودمونو داشتیم .
انقدر زنگای تفریح شیطونی میکردیم انقدر میخندیدیم که از خنده دلدرد میشدیم.
چقدر اون موقع همه چیز تازگی داشت دنیا زیباتر بود حال همه بهتر از الان بود.
یاد رمانای نودو هشتیا بخیر که یه رمان و تاشب ساعت ۲ میخوندم تموم میشد.
یاد اون امتحان پایان ترم ریاضی بخیر که لای کتاب گوشیمو گذاشته بودم غرق در رمان خوندن بودم و مامان خوشخیالم فک میکرد ساعت هاست که درس میخونم.
من از ۱۳ سالگی برام گوشی خریدن اما تا ۱۶ سالگی سیمکارت نداشتم و فقط به مودم وصل میشد گوشیم پدر و مادرم فک میکردند خیلی زرنگن و من با این کار تو هیچ یک از شبکه های اجتماعی نمیتونم باشم اما من با ایمیلی که داشتم تو یوتیوب عضو بودم سریال های ترکی مث عشق حرف حالیش نیس عشق اجاره ای کاراسودا رو از اونجا دنبالشون میکردم😅تازه اونموقع فیلترم نبود.
چون همه دوستامون از ماهواره میدیدن و ما ماهواره نداشتیم صبح تا زنگ کلاس زده بشه و معلم زنگ اول بیاد ما دور هم جمع میشدیم در مورد سریال ها رمان هامون صحبت میکردیم.
چقدر اونموقع ساده لوح بودیم تصورمون از زندگی و آینده مثل همون رمان ها و سریال هابود .چرا یکی بهمون نگف که منطقی تر باشیم دنبال زندگی واقعی بگردیم یا اگر دوران خوب و خوشی بود زود تموم نمیشد زندگی با بزرگتر شدنمون بی رحم تر شد آینده هیچ و پوچ تر.
چقد الانمون با آرمان های اونموقعمون فرق داره .
یادمه اونموقع صبحا که بیدار میشدم برم مدرسه تا دست و رومو بشورمو و لباس فرممو تنم کنم یه دورکامل دبیرا کادر مدرسه کادر آموزش و پرورش شهرمون و وزارت خونه رو فحش کش میکردم که چرا باید بریم مدرسه.اونموقع دیپلم گرفتن و خلاصی از مدرسه برام آرزو بود.اگر میدونستم اینچنین سرنوشت و آینده ای در انتظارمه هرگز آرزوی تموم شدنشو نمی کردم.