من دوسال گذشته....
نمیتونم ...
اصلا تبدیل به یه ادم دیگه شدم خودمو نمیشناسم ..
اون ادمی که خنده از رولبش نمیرفت اون ادمی که خونش از تمیزی برق میزد اونی که منتظر بود صدای ماشین شوهرش بیاد سریع بره به استقبالش اونی که تمام فکر و ذکرش شوهرش بود اونی که تو به بچش نمیگفت عین گل باهاش رفتار میکرد ...
الان فقط گریه میکنم تو تنهایی چشام همیشه پف داره ...
با هیچی نمیتونم بخندم. ..زندگی برام هیچ لذتی نداره انگار دارم فقط روزارو سر میکنم زودتر تموم شه.
خونه رو زورم میاد تمیز کنم غذا نمیپزم همش حاضری
بچم حرف بزنه حتی بخنده میگم سااااااکت حوصله ندارم ..دیگه دوس ندارم مهمون بیاد خونم. واز شوهرم متنفرم فقط منتظرم خبر مرگش بیاد. دائم دعوا و بحث تو خونه میکنیم. اصلا دنیام خاکستری شده انگار. از نور متنفرم. خونم تاررریک طفلک بچم برا نوشتن مشق حتی جرئت نداره لامپ روشن کنه چون من نمیتونم نور رو تحمل کنم با چراغ قوه گوشی مینویسه😭
با خودم گفتم خودمو مشغول بچها و تفریح خودم میکنم بره بمیره اصلا. ولی نمیشه ماهی ۳۰ تومن بهم میده برا خودم خرج خونم میده ولی خرید و طلا و رنگ مو و لاک ناخن و....حالمو خوب نمیکنه. بیرون رفتن تنهایی به چه دردی میخوره اصلا. وقتی میدونم منو نمیخواد من براش مهم نیستم ....که اگه بودم خیانت نمیکرد اونم جنسی با بیزینسی. حتی حرف عادی نمیزنیم سلامم نمیکنیم بهم. کاش به اینجا نمیرسیدیم ...من دیگه نمیتونم ادامه بدم