من یه داداش دارم چند ساله نیستش ایران مامان بابام ندارم فوت شدن بعد امشب همه خونه ی مادر شوهرم بودیم برادرشوهرام و ما و یه دونه خواهر شوهرم و این خواهر شوهرم دستش درد میکرد، مچش وای این داداشا مثل چی نازشو میکشیدن البته همسرشم مسافرته و الان تنهاست آقا یه لحظه خیلی دلم خواست کاش منم همچین داداشایی داشتم یعنی اینا اینقدر خواهرشونو دوست دارن آدم حسودیش میشه بعد گفتم بهش قدر داداشاتو بدون خیلی دوست دارن اونم گفت دور سرشون بگردم منم دوسشون دارم یه لحظه بغضم گرفت و احساس تنهایی کردم و رفتم سر خودمو با ظرفها گرم کردم مادر شوهرم فهمید اومد ماچم کرد گفت میدونی که اندازه فلانی( اسم دخترش) دوست دارم اینو گفت اشکم بند نمیومد چقدر این زن مهربونه آخه نمیدونم همسرم به کی رفته اینقدر بداخلاقه 😂 قدر خانوادتون را تا هستن بدونین