سلام لطفا یکی بگه چکنم دیگه نا امید شدم مادرشوهرم تو حوونی شوهرشو وقتی بچه هاش مدرسه میرفتن ۶تاشون از دست داده بعد از اون زندگی سختی هم مثل اینکه داشتن به گفته شوهرم .
خلاصه شوهرم هم بچه اخریه وقتی دبستانی بوده پدرش فوت شده و همینم بیشتر ب مامانش وابسته شده و واسش عذاب وجدان داره البته میگه بچه بوده تو بچگی مامانش باهاش خوب نبوده انگار کتکشم میزده البته فکر کنم تا قبل این ک باباش بمیره خلاصه من الان چند ماهی هست ازدواج کردم اما زندگیم از دست این زن جهنمه یه روز خوش نداریم هر روز صبح بدون وقفهها فکر نکنید یک روز رو از دست بده نه اصلا هر روز صبح تا چشما نحصشو باز میکنه شماره شوهرمم ک اولین گزینه ذخیره کرده سریع زنگ میزنه بهش و شروع میکنه به لاس زدن با شوهرم و قربون صدقه رفتن عجیب غریب و افراطی که فکرشم نمیکنید من فقط یک بارشو تو ماشین بودم زنگ زده بود اون موقع میدونست من باهاشم اما نمیدونست من پیش شوهرمم البته شایدم میدونست نمیدونم. و شوهرمم از اونجا ک حرفا مامانش واسش نرمالن رو اسپیکر گذاشته بود اون موقع دوست بودیم هنوز رفته بودیم بیرون ک مامانش طبق معمول تماس گرفته بود و شروع کرد ب قربون صدقه که وای جونم کجایی دلم برات تنگ شده مرد خونم دیگه بیا خونه میخوام بغلت کنم بوست کنم و ..منو بگی دهنم باز موند و حس خوبی نگرفنم از این حرفاش اون موقع اولین بارم بود ک شنیدم حرفاشو هنوز ب عمق فاجعشون پی نبرده بودم خلاصه الانم همون داستانش هست هنوز هر روز زمانایی ک میدونه شوهرم صب سرکاره و من کنارش نیستم بهش زنگ میزنه و خدا میدونه چ حرفاییی میزنه بهش و البته عصرا هم زنگ میزنه ک شوهرم ۱درصد اهمیتی ک داده اغلب از دست مامانش ک میدونه زنگ میزنه گوشی میزاره رو حالت مزاحم نشوید ج نمیده بهش عصرا یا شبا انشالله هیچوقت ج نده بهش خلاصه این تماسای هر روزش از یک طرف داره اذیتم میکنه و این ک شوهرم گیر داده هفته ای دو روز بریم خونه مامانش اینام از طرف دیگه رو مخمه ک من خدا رو شکر کلاس میرم کلاسام بهانه بتونم بکنم وسط هفته حداقل نرم خیلی برد کردم اما اگه اصرارا و تماسا پنهانی مامانش بزارن
خیلی حرف دارم بزنم اینقدر دلم پره ازش ک نگو اینقدر این مدت عذاب کشیدم ک کسی فکرشم نمیکنه یه نمونه اخریش رو بگم چند روز ویش خونه اجی بزرگش پاکشا دعوت بودیم موقع عکس گرفتن قرار شد همه پشت سر منو شوهرم بایستن ک عکس بگیریم یهو مامانش اومد نشست اونور شوهرم دستشو گذاشت روی رون شوهرم هی رونشو ماساژ میداد تا عکس گرفتن بعد باز خواستیم ی عکس دیگه بگیریم باز اومد نشست وسطمون ایندفعه عکس گرفت خلاصه اسن ی مثالشبعد نیم ساعت بعدش اومده بهم میگه پسرم ب ماساژام عادت داره ماساژش که میدیا من هیچ نگفتم با لبخند ردش کردم دیگه خودتون ببینید من چی میکشم خودتون بگید من چکنم با این زن به شوهرمم میگم ب چیز بش بگو یا ج تلفناش نده یا هرچی میگم بگه واسه رفتارا اشتباه مادرش همش طرف اون میگیره بعدشم میگه ن ب مامانم چیز نمیگم ناراحتش نمیکنم و این حرفا ..😑
من چکنم با این دردم یکی بگه دلم داره میترکه خدا از این زن کثیف نمیگذره انشالله من که حاالش نمیکنم یه روز خوش برام نزاشت خدا ازش نمیگذره