شب خواب دیدم یه خانواده با به دختر خوشگلشون اومدند خونه ی قدیمی پدرم
همراهشان یه عقد تقریبا جوان هم بود
به شوهرم به زور میگفتند بیا بشین کنارم دختر تا عقدتون خونده بشه و ازدواج کنید
شوهرم کنار من تکیه داده بود به دیوار
یهو من قاطی کردم گفتم شما به چه حقی این کار رو میکنید
من اجازه نمیدادم که بیدار شدم