من دانشجوی رشتم
امروز بعد مدت ها برگشتم تهران
اونقدر هوا آلوده هست که حس خفگی داشتم
از اونطرف مردم رو میدیدم تو پیادهرو ها مخصوصا مناطق پایین تر و واقعا دلم سوخت
بالای ۹۰ درصد ماشینا دور و بر منطقه میدون ازادی همه پراید بودن ... واقعا دلم سوخت ....
و بعد مامانم رو دیدم.... حس کردم پیر شده و یاد آرزو هاش افتادم که دلش میخواد فلان ویلا رو بگیره و بهش برسه و این چیزا
و فک کردم با این وضعیت ینی واقعا میشه قبل اینکهدیر بشه به این رویاها برسه؟
و با خودم گفتم نکنه یموقع هیچ وقت نتونه به این رویاش برسه؟ و من شاهد از بین رفتن تک تک رویاهاش باشم...؟
و ترسیدم که نکنه اینده من هم همین بشه ...
مثل مامانم یا بیشتر جوونا تو ایران❤️🩹
حس میکنم حتی اگر روزی خیلی هم پولدار بشم هنوز با دیدن این وضعیت مردم تو کوچه خیابونا و ... اعصابم خورد بشه
بعد با خودم گفتم اگه مهاجرت کنم چی؟
قطعا بهتره ولی هنوز انگار ته دلم اینجاس که خب مردم کشورم چی میشن اخه....
خیلی اوقات به این چیزا فک میکنم و نمیدونم چرا بیشتر مردم انگار بی حس شدن
مثل دوییدن رو تردمیله تلاش اینجا انگار که نهایت اگر عرضه داشته باشی تو ۵۰ سالگی میتونی به جایی برسی که لایقشی اونم در ازای اینکه خیلی چیزهات رو از دست داده باشی...
با خودم میگم ینی ممکنه امیدوار باشیم به آینده بهتر؟
ولی خب با امید که نمیشه زمان رو هدر داد نا سلامتی کلا یبار زنده ایم