من تازه عروسم و بخاطر باشگاه رفتن دیسک کمر گرفتم. خلاصه فقط از یه دکتر با تخصص خاصی +فیزیوتراپی تو مطب خودش برمیومد که خوبش کنه تا جراحی یا راه های تهاجمی نخواد برم
حالا سر جلسات ۵و۶ پولمون کم اومد و همسرم دستش خالی شد گفتم از طلاهای عروسیمون بفروش کمرم خیلی شرایطش بده گفت چه حرفی میزنی طلا سرمایه گزاریه
خلاصه مجبور شدم تداوم جلسات به هم بزنم هفته ای سه بار رو به یه بار کاهش دادم
هفته اخیر یه بار رفتم روزهای دیگه خیلی درد داشتم دیدم نمیشه تحمل کرد بابای خودم پول نداشت و فقط ابرومون میرفت و ناراحت میشد اگه بهش میگفتم.به پدرشوهرم زنگ زدم گفتم شوهرم اینجوری گفته (طلاها واسه سرمایه گذاریه) گفت دخترم حق با توعه من بهش غیرمستقیم میگم پول میدم خیالت راحت من شب خوابم نمیبره تو درد بکشی
از اون روز ۴ ۵ روز گذشته و نتیجه شده اینکه مادرشوهرم یه لباس زشت خریده و با شیربرنج فرستاده شوهرم بیاره
همین و تمام
یکم دلم شکسته، من دارم درد میکشم و هیچکی عین خیالش نیست نباید بهشون میگفتم فقط ادا درمیارن که مث دخترشونیم وگرنه واقعا تنشون میلرزید من یه شب درد بکشم چندتا خونه دارن کلی پول دارن ولی من باید برای یک دو تومن شب گریه کنم
این چند روز با قناعت گذروندم دردای بدم با دوش اب گرم و پماد اروم شد و گاهی از درد بیدار شدم ولی نتیجه بگیریم هیچوقت نباید خانواده شوهرو خانواده خودمون بدونیم
حتما مادرشوهرم نظرش عوض کرده و میفهمم چقدر براشون بی ارزشم فقط خواستن با یه چیز کوچیک ساکتم کنن کسایی که تو کل این مدت یک زنگ نزدن ببینن حالم خوبه یا نه