خانوما من بچه. ی اخریم،، مامانم خیلی زحمتکشه، من نسبت به خواهرای بزرگترم خیلی خیلی پوشیدم، مامانم مذعبیه زورش به اونا نرسید، اونا کلا شالم نمیپوشن، حالا من با این پثشیدگی امروز تو بانک بودیم سه بار اشار داده شالمو بکشم جلو یا با دهن اسم شالو میبرد، اینقد اعصابم بهم ریخت اومدیم تو ماشین ابنقد داد زدم، و گفتم لیاقت نداری ی بچت اونطور ک میخوای باشه و زوزت به اونا نمیرسه به من میرسه و کلی حرف دیگ زدم ک پشیمونم، ولی خسته شدم از اینکه هرچی انتظاره از من دارن