شوهرم از سرکار اومد دنبالم رفتیم خونه مامانم داشت شام میخورد دو کلمه باهاش حرف زدم سر شام.عصبی شد چرا بام حرف میزنی کُفر کرد.
بعد داشتم باهاش حرف میزدم جلو دخترداییم ۸سالشه بهم گفت میزنم تو دهنت.
هی بهم اخم و تخم میکرد.انگار باباشو کشتم.
اومدیم خونه دعوامون شد گلومو هزاربار فشار داد.چن بار یواش فشار داد ۱ بارم شدید.
بم میگه امروز برا خودت گشتی معلوم نی چ گوهی خوردی بیرون💔.ققط خونه داییم رفته بودم💔
بعد هی میومد ک آشتی کنم انگشتتو فرو میکرد تو شکمم بش گفتم ولم کن دیگه میدید عصبانیم بیشتر روانیم میکرد چیکار کنم💔💔💔💔💔😭😭😭😭😭