ما طبقه وسط مادرشوهرم اینا زندگی میکنیم ویه خواهر شوهر دارم که متاهله ودوتاهم بچه داره همیشه خدا خونه مادرشوهرم اینا هست اما خیلی اذیتمون میکنه یه کیلو میوه بخریم میفهمه ازبس در گوش وایمیسته کارش فقط توراه پله کشیک دادنه امروز پریود شده مادرشوهرم صدام زده نواربهداشتی داری بده دوتا دادم انقدر اعصابم بهم میریزه هرسری این برنامه هست خودشونم نمیان ازدم در بگیرن من پله هارو میرم بالا میدم شوهرم هرچی میگم دادوفریاد میکنه بااینکه تقصیر اوناست طرف اونارو میگیره الان پسرم از مدرسه اومده رفته بالا خواهر شوهرم میگه مامان ببین نوارم کج شده پیش بچه ها پسرمن نمیدونه هنوز در مورد اون چیزا اینم میشنوم میگه نه کج نیست بعد برگشته به بچه هشت ساله میگه دیوث گرومپت خانوما من چیکارکنم از زندگی بریدم
خواهر شوهرت تا این سن عقلش سر جاش نیومده پس منتظر معجزه نباش چون دیگه عقلش نمیاد سر جاش.شوهرتم که به حرف خانوادهشه.پسرت رو نزار زیاد باهاشون مراوده داشته باشه
پسرم هرروز یکی دوبارمیره بالا تاصدای بچه هارو میشنوه اصلا نمیتونه بشینه دیروز ما رفتیم بیرون برا خونه وسایل بخریم نیومد با ما بعد ما خریدیم برگشتیم شنیدم خواهر شوهرم میگه بسه اینا براشامه من میخوام بخورم اسم شوهرش گفت بچه هاشو مادرشوهرم سیب زمینی سوسیس درست کرده بوده ازاون پسرم خورده بود بازم خواسته بود خودشو هلاک میکرد بااینکه من از عید قربان که اون روز هم به الم شنگه راه انداخته بود دیگه اصلا نمیرم بالا انقدر حرص میخورم شوهرم الکی بعد شام خودشو میزنه به خواب ببینه ما مادر پسری چی حرف میزنیم ببینه به ضررشه زود صداش درمیاد مثل دیشب من ازپسرم میپرسیدم چرا اینطوری گفت واینا مگه تو هرروز اونجا شام یا چیزی میخوری رود صداشو برد بالا بزار زنگ بزنم بزار زنگ بزنم پسرم نزاشت
عزیزم یا بچه دبگه بیار یا سره پس تو شلوغ کن که نره
یا اینکه از اونجا بلندشو
ولی پسرتو حتما مدیریت کن سرش شلوغ باشه که نره
بگرد دوست خوب براش پیدا کن تو با مامانش دوست شو پسرتم با بچش برید بیرون یا اونا بیان خونه تون باهم بازی کنن...
ولی خب مشکل اصلی اینکه تو یه ساختمون هستین
دفه بعدی هم چیزی ازت خواستن بگو ندارم تمام
اگه بتونی مستقل بشی خیلی خوبه
برام تموم شده هست این زندگی اصلا یه درصد هم پشتم به شوهرم گرم نیست هرچی بهش بگم میبره میزاره کف دست همه به من میگه نکن میره به بقیه میگه فلان کار بکنین اما مامانم اینا نمیزارن جداشم بگن بچت بدبخت تر میشه
یکی دیگه از مشکلات زندگی کردن با مادرشوهر همینه
اگه مستقل بشی خیلی از مشکلاتت حل میشه و اخلاق شوهرت خیلی تغییر میکنه
ببین تو جدایی لازم نداری
بنظرم بخاطر پسرت دوباره رابطه تونو دست بگیر
کم کم کوچولو کوچولو شروع کن به درست کردن
مشاور کاربلد پیدا کن حتما برو پیشش شوهرت بیاد
که چه بهتر نیومدم خودت برو خیلی عالیه
چندتا کلاس همسرداری شرکت کن دونه به دونه انجام بده یادبگیر چجوری حمایت همسرت رو برا خودت بخری
باید یادبگیری چجوری حرف بزنی که شوهرت روت حساب باز کنه و روش اثر بزاره بعد بهش بگی مستقل بشین بعدش رو موارد دیگه کار کن....
ان شاء الله که درست میشه
فقط الان برا پسرت حتما سرش رو شلوغ کن کلاس ورزش و چیزای دیگه بفرست برسه خونه خسته باشه بخوابه بعدش درسا شو بخونه وقت نکنه بره با اونا بگرده چندتا دوست خوب هم پیدا کن که پسر ام سن بچت داشته باشن با اونا بزار دوست صمیمی بشه باهم رفت و آمد کنین
اول به خدا توکل کن دوم مخ شوهرتو بزن از اونجا برو
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
40 ثانیه پیش
40 ثانیه پیش
41 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
