بیست سالمه یک ساله عقد کردم
دیشب سر یه مسئله با مامانم بحثم شد بعد یهو گفت گوه نخور اگه نه ننه و بابای شوهرتو فحش میدم....یه بار دیگه هم تازه از دانشگاه اومده بودم روز دوم پریودم بود
داشتم ظرف میشستم که مامانم گفت برو جارو برقی رو بیار منم گفتم پاهام و کمرم خیلی درد میکنه سر پا تو اتوبوس وایساده بودم کل راه. که یهو گفت میخواستی به شوهر ک...صکِشِت زنگ بزنی بیاد دنبالت
منم هیچی نگفتم فقط گفتم سرکاره . فعلا امکانشو ندارم که بود عروسی بگیریم برم سر خونه زندگیم
ولی واقعا هم خسته شدم
بابام هم حتی از دست مامانم داره قرص اعصاب میخوره
نمیدونم چیکار کنم 💔💔😞