شوهر من علني كرد كاراشو ديگه،ميگه دارم ميرم پيش دوستدخترم منم ميگم بسلامت خوش بگذره
ديگه ب بيتفاوتي رسيدم،اصلا برام مهم نيست فقط موندم بخاطر دخترمه
شوهرمن بی مسئولیته سر کار نمیرفت دوسال تو خونه سرش توگوشی و فضای مجازی کتکم میزدخسیس بود خیانت هم ک سردمدارش بود
الان چندساله همخونه ايم،ديگه خسته شدم
ميتونم طلاق بگيرم ولي جو خونواده و فاميل خيلي بده
مامانم تا اسم طلاق ميارم ميشينه گريه ميكنه بدتر خون ب دلم ميكنه همش ميگه بچت بچت،نكن اينكارو شوهرت خوبه شغل داره تو داري زندگيتو خراب ميكني!!خواهرامم مهم نيست انگار براشون ميگن ببين بعد طلاق ميتوني از پس زندگي بر بياي يانه،هركاري ميخواي بكن
شوهرت دست به خرجش چطوره؟بهت پول میده؟تحصیلاتت چیه؟کاری هنری بلدی ک از پس خودت بربیای؟
اگه بخای جدابشی باید خیلی روحیه تو بالاببری همه شاید یه حرف حتا بی منظور بزنن ولی تو ناراحت بشی حرف مردم ک همیشه هست خودتو نگاه کن ببین میتونی ازپس خودتو شرایطت بربیای شاید دیگه امکان ازدواج نداشته باشی یا کسی نباشه حمایتت کنه الان یه ذهن آروم میخای به دور از شوهرت تا درست تصمیم بگیری که ببینی کدوم محیط و شرایط برات بهتره نمدونم شایدم اشتباه میگم ولی پیش مشاورم بری میگه تصمیم آخر باخودته
خرج خوردو خوراكو ميده ن تفريحي ن مسافرتي...
عذاب وجدان دارم همش ميخوام جداشم ميترسم،يكم پس انداز دارم و مهريمم هست اگه بم بدش
من ي دختر دارم بخاطر همين دارم ميسوزمو ميسازم تا الان!
بهم ميگن ي بچه ديگه بيار درست ميشه ولي من ميترسم ديگه،همون سر بچه اولمم خيانت كرد بخشيدم گذاشتم باردار شدم ولي باز دوباره كارشو شروع كرد
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
