پسرش خیلی بد نگا میکرد خیلی خیلی بد چن ساعت بود نگا میکرد اخرش مامانش اومد گفت ب شدت مث خواهر زادمی انگار خواهر دو قلوشی چن ساعته نگات میکنیم ببینیم خودشی یانه فهمیدم نیستی فقط شبیهی 🤦🏻♀️
خانواده خیلی پولداری بودن برای پدر بزرگ پیرشون۹۹ ساله اب اناناس گرفته بودن
منم فقط گقتم مرسی 😐😐😐باید چی میگفتم؟
بابام همش میگه چرا با همراها حرف نمیزنی ؟
جامعه گریز شدی
اخه حرفی ندارم نمیدونم چی بگم 😂🤦🏻♀️بابام میگه بلد نیستی برو گوش بده حرف زدن یاد بگیر گرگ بشی
من وسط جمعشون میرم سکوت میکنن خب اصلا ب من چ
بخاطر آب آناناس پولدار بودن😅
اخه وقتی خرف مشترکی نداری چرا باید با همراه ها بشینی حرف بزنی مامان باباهای قدیمی این تصورو دارن که باید هرجا بشینی از خودت تعریف کنی کل بیوگرافیتو بریزی بیرون تا اجتماعی بنظر بیای
تو همون مرسی رو گفتی من اگه بودم به ی لبخند کفایت میکردم
آب آناناس
خب اناناس واسه بیمار که طبیعیه بگیرن
ولی خب به نظرم اصلا درست نیست وارد بحثشون بشی چون به هر حال غریبه ای
خودت کار بهتری میکنی به حرف بابات گوش نده به نظرم من به شخصه بدم میاد غریبه وارد صحبتمون بشه
حالا من برعکس تو هستم یه جا که می رم انقدر راحت سر صحبت باز می کنم طرف انگار اشنای ده ساله هست
بابامم توقعه داره مث شما باشم
اما من نمیدونم چی بگم یا نمیتونم صمیمی بشم
یه پیرمرده رفیق بابام شده
امروز صبح همه به هم سلام صبح بخیر میگفتن 😐منم حوصله نداشتم و فکر میکردم چرا باید به غریبه صبح بخیر بگم (پیره مرده ۸۰سالع بهم سلام صبح بخیر گفت و من جدا خجالت کشیدم که چرا احساس صمیمت نکردم ایشون بزرگتر بودن و رفتار من زشت بود )
من دوران جوانی مثل شما بودم بعد کلی سال که از ازدواج می گذره و تجربه های سخت و شیرین که پیدا می کنی و مدت های طولانی که تو خونه تنها بمونی و حرف های دلت رو هم جمع بشه دلت یه گوش شنوا و پذیرا می خواد که سر صحبت باز کنی و خودت بیرون بریزی!
اتفاقا پیرمردها و پیرزن ها کوه تجربه هستن یه حرف هایی می زنند می بینی چقدر پر مغز هست
