یک کیسه برنج ده کیلویی را از چند تا کوچه حمل کردم .
در حالی که چادر سرمه .
دو مشمبا خرید دیگه دستم بود.
وقتی هم رسیدم خونه خواهش کردم از مامانم به بابام از خرید وحشتناکم هیچ چی نگه .چون پوستم را میکند.
اخرش هم برنج را بردم پنهون کردم .
پدرم میفهمید بابت اینکه برنج هم چند کیسه داشتیم دوباره خریدم حسابی دعوام میکرد .