2777
2789
عنوان

شامگاه

28 بازدید | 0 پست

کاش می‌شد بر لبه‌ی دقایق پای افکند و عطر سرمدیِ تنت را تا ابدیت دمید! کاش می‌شد ثانیه‌ها را به بند کشید و هر لحظه را جرعه‌ای از شراب قهوه‌گون چشمانت نوشید، کاش می‌دانستم که زمان همان تیغ ناپیدا و بی‌رحمی‌ست که آغوش شعله‌ورِ تو را از من می‌رباید، کاش می‌دانستم دقایقِ عجول و بی‌قرار چگونه می‌توانند آن رایحه‌ی جان‌فزای تو را از نفس‌های تنگ و خسته‌ی من بدزدند، کاش می‌دانستم آن ثانیه‌هایی که با شوق سرکش به پای بودنِ تو می‌ریختم، روزی مرا از چشمه‌ی تلخ محرومیتِ قهوه‌ی چشمانت خالی خواهند ساخت، کاش می‌دانستم که عقربه‌‌ی علیلِ زمان، دردی بی‌شفاست‌و در عین حال درمان سوزناکِ جانکاهِ من و توست.

ارتباط با این جماعت، مغزی از جنس اهن نه بلکه فولاد میخواهد، شنیدن افکار و دغدغه‌هایشان حوصله فرا زمینی میخواهد، همراه شدن در گفتگو هایشان آدمی با حوصله و زبانی پر حرف میخواهد .. که من هیچ کدام را ندارم در واقع هیچ نقطه اشتراکی در من پیدا نیست که من را به آدمیان روزگار وصل کند.

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792