داداش دامادمون پزشکه یه دختردارن و یه شهر دیگه زندگی میکنن بعد خانمش بارداره ۶ ماهش بوده تلفنی به مادرش گفته بود خانمم بارداره مادره پرسیده بود دختره یا پسر ، گفته بوده چه سوالیه ؟ چه اهمیتی داره و ....
حالا دیشب بچه دنیا اومده و پسر بوده
بعد خواهرم داشت تعریف میکرد جریانو من گفتم وااای چقدر جنتلمن خوشبحال زنش چقدر واسه زنش ارزش قائله خواهرم گفت آره بابا حتی یبار به مادرش گفته یود وقتی میایید خونمون ب هیچ وجه اتاق ها و آشپزخونه نرید خانمم دوست نداره،
بعد آخر شب تو ماشین شوهرم گفت دوسداشتی منم مثل فلانی بودم ؟ ( ما عملا حتی حریم خصوصی نداریم و حتی اخبار خونه مامانم کف دست مادرشوهرم و خواهرشوهره) گفتم نه من فقط تو دوسدارم البته توعه دوران عقدمون رو ( دوسالی ک عقد بودیم فوق العاده خوب و فهمیده بود )
بعد از خوبیای اونموقعش گفتم
چی بگه خوبه ؟؟ گفت اشتباه کردم انقدر خوب بودم آدم نباید انقدر خوب باشه 😂
گفتم نترس اصلا چشت درنیاد کلا کمتر از دوسال خوب بودی بعد از دماغم درآوردی هیییچ نگران نباش 😂😂
وااای اصلا تصمیم گرفتم باهاش حرف نزنم هر بار حرف نزنم بجای تاثیر مثبت بدتر میشه