مشتری میاره خونه و بدون اطلاع به ما 😐
بابام داشت میومد تو خونه دید چندتا ادم وایسادن گفتن صاحب خونه منو فرستاده خونه ببینیم
بابام گفت کسی به من چیزی اطلاع نداده
کلی جلو در خواهش کردن بابام راه شون داده داخل
بعد زن شون در اتاق منو بدون هیچ در زدنی و... باز کرد
قیافه من با موهای وز و چشم های پف کرده و تازه از خواب بیدار شده زل زده بودم به اون اونم به من
یه نگاه عمیق بهم کرد و در رو بست و رفت😐😂