ما تنها یه شهریم. خانواده هامونم هرکدوم یک شهر.
خانواده من خیلی اهل سفر نیستن. خانواده همسرمم اهل سفر زیارتین و قبلا رفتن چند باری.همه عروساشونم بردن قبلا ولی من رو نه. اینجو بگم که کلاااااا کمکی به شوهر من نمیکنن و اینم بخاطر اینه که شوهرم زیادی خودش رو مستقل بار اورده. البته بدم نیست چون حداقل منتی رو سرش نیست.
حالا هر بار میریم سفر خاتواده من بشدت خوشحال میشن.
خاتواده همسرم اینجورن که ایییی کاش قسمت ما هم بشه و ... و اینطور همش شوهرم توی حس عذاب وجدانه که الان داره بمن خوش میگذره اما اونا نه!
معمولا هم نمیگیم کی میخواییم بریم اما وقتی به مقصد میرسیم خودش میگه بهشون چون روزی چندین بار زنگ میزنن همشون.
نمیدونم چکار کنم.