نمیدونم چرا زندگی همیشه با من سر ناسازگاری داشت خسته شدم از این همه نشدنا 😔
دلم خونه یه بغض عمیقی دارم که با ساعت ها گریه کردن خالی نمیشم
واقعا خسته ام کاش میشد همین الان بمیرم و تموم بشه این زندگی نحسم
از هیچ جا شانس نیاوردم حتی ازدواج دوم ☹️ همه تو ازدواج دوم خوشبخت میشن ولی من دارم طلاق میگیرم مگه یه آدم چقدر کشش داره
الانم از سر اجبار فقط بخاطر سرگرم شدنم میرم سر یه کاری که اونا هم از یه طرف منو احمق گیر آوردن و سو استفاده میکنن
دلم به چی خوش باشه واقعا
با این سنم به هیچ جایی نرسیدم
واقعا چرا باید مردنم دست خودم نباشه خسته ام خیلی زیاد یه درد عمیقی رو قلبم سرم همه جای بدنم سنگینی میکنه
همه فکر میکنن شادم و بیخیال ولی نمیدونن درونم چه آشوبیه