من بجز اعضای خانواده ام، به دیگران خیلی اعتماد ندارم. حتی فامیلها، دائیهام، عمه هام و عموها و...
مثلا اعتماد ندارم اگه پیش کسی حرفی بزنم، نره به گوش اون طرف برسونه.
اعتماد ندارم اگه به کسی خوبی کنم، دنبال سوء استفاده نباشه.
اگه به کسی لطف میکنم، نگه وظیفه شه.
حتی اگه بیشترین خوبیها رو در حقشون بکنی، ممکنه باز برن پشت سرت بدگوئی کنن.
یک بی اعتمادی همراه با نومیدی دارم.
آدمائی که به پیشرفتت حسادت نکنن و مثلا با حالت دلسوزی، دلسردت نکنن.
انگار آدم سالم و باشخصیت خیلی خیلی کمه. کسی که بتونی پیشش بدون ملاحظه کاری حرفات رو بزنی. از هدفات بگی.