ی دعوایی داشتیم ما چند وقت پیش ک تو اون دعوا اتفاقی و اینک عمدا نبود دست من شکست و رفت لای در ؛ در رو کوبید بهم و من دستم لای در بود بهرحال اون موقع با پرویی گفت نهایت دیه اش رو میدم منم اصلا تو این فاز نبودم ک بگیرم ولی چون اینو گفت چند روز بعدش گفتم شکایت میکنم و دیه رو ازت میگیرم دیه هم چون خیلی بد شکسته بالا میشه ؛ گفت شکایت نکن خودم میدم ؛ ولی الان میگ ندارم ، گفتم اوکی ولی اگ ندی من راضی نیستم گفت نه میدم و ، از دیروز ک اینارو گفتم به شدددددددت سرد شده چون بحث پول اومده وسط و فک کنم میخاد باهام کات کنه حتی از دیروز یه زنگ نزده من چیکار کنم الان ؟
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی