من دختری ۲۲ ساله ام در حال حاظر موفقیت آنچنانی ندارم ولی هدفم اینه حتما یه شغلی چیزی داشته باشم در آینده یعنی الویت اولم اینه و اینکه الویت ها ی بعدم یکیش ازدواجه ولی خیلی خیلی می ترسم چون مردای اطرافم حتی بابام اصلا مردای خوبی نبودن و من می ترسم و اکثرشون همینن الان من چی کار کنم؟ بعضی وقتا میام فانتزی درباره ی ازدواج و همسر مورد علاقم فکر می کنم تا حرکان بابام و بقیه میاد جلو چشمم تا چند روز حالم بهم می خوره از ازدواج کلا بیش تر از چند ثانیه نمی تونم دربارش خوب فکر کنم ولی دلم می خواست مادر بودن و عشق رو تجربه کنم ولی در کنارش از بداخلاق بودن و قدرت تطلب بودن و زن ستیزی مردها و مسئولیت زیاد بچه می ترسم و دلم نمی خواد بچم با حسرت و عقده بزرگ شه و...
خب چجوری بگم، پوستهی بيرونيم يه دختر قويه كه به كسی نياز نداره و خيلی خوشحاله؛ ولی درون خودم، یه دخترِ كوچولو با چشمای اشكی نشسته و منتظر يكی بياد ازش بپرسه چته.