امشب مامانم اینا از شهرستان اومدن ، منم از سرکار برگشتم سرما خورده ام شدم از دیروز ،خلاصه شوهرم خونه بود موقع شام گفت ماست بیار منم تب کردم حال نداشتم با غرغر آوردم اینم قیافش رفت تو هم گفتم چیه گفت هیچی، گفتم خب بگو ديگه انقد اصرار که آخر گفت ارع ماست فلان
منم بهش گفتم حالم بده درک نداری به جا بگی برم قرصی بگیرم کوفتی،الانم موقع خواب هرچی گفتم برگرد بغلم کن، روتو اینور کن انگار ن انگار گفت خوابم میاد