لطفا بگید من الکی دلخورم
من خواهرم یه هفته اس اومده خونمون
هی شوهرم به من چرت پرت میگه منم میزارم پای شوخی چون هی میکه شوخی کردم خلاصه
من خواهرم خیلی دوست داره موتور سواری یاد بگیره منم دوست دارم ولی یکم ترسوهم
امشب رفتیم موتور سواری ابجیم سریع یاد گرفت با دو س بار نشستن
بد برا خودش میچرخید
شوهرم با خنده میگفت خوشم میاد ازش خوب یاد گرفت
ولی من نه
یاد نگرفتم دست خودم نبود نمیتونستم تعادل حفظ کنم هی به من نیگفتن خنگ
تو بی استعدای
تو نمیخواد موتور یاد بگیری
با خنده اینا من باز گذاشتم پای شوخی
بد اومدیم خونه دیدم شوهرم میکه به ابجیم فردا میبرم ماشین هم بهت یاد میدم
به منم گفتا
ولی این درحالی بود که من ۶ ماهه بهش میگم به من ماشین یاد بده میگه تو باید بری اموزشگاه رانندگی
خلاصه خیلی ناراحت شدم یهو صحبت شد سر اینکه یکی از اشناهامون باباش بهش ماشین داد اونم یاد کرفت بد یهو شوهرم شروع کرد داشت ب خواهرم میگفت به اینکه اره خب اون باباش بهش داده که تونسته یاد بگیره
بد یهو گفتم پس تو جرا ب من میکی برو اموزشگاه
برای یاد گیری گفت خب اون استعداد داره
گفتم یعنی من ندارم
یهو صداشو جلوی خواهرم برد بالا گفت الان نیخوای دعوا درست کنی اصلا یخ شدم خیلی دلم شکست از همه چیز بد میکه از رفتارش
حس میکنم غرورم له شده