میدونی چرا خیلی وقتا درجا میزنیم؟
چون دلمون میخواد «پا توی دو قایق بذاریم»...
یه دستمون به گذشته باشه، یه دستمون به آینده.
میخوایم راه تازه رو بریم، اما حاضر نیستیم بار کهنه رو زمین بذاریم.
«دل به دریا زدن» یعنی بپذیری هر چه غیر از دریاست، باید رها شه.
ولی ما عاشق جمع کردنیم، نه رها کردن.
میخوایم هم امنیت قفس رو داشته باشیم، هم آزادی پرواز رو!
و این بزرگترین تناقض آدمیزاده...
مولانا میگفت:
«تا نگردی آشنا، زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش»
یعنی تا دل از عادتها و دلبستگیها نبُری، صدای تازه رو نمیشنوی.
رهایی همیشه هزینه داره؛
گاهی بهایش گریههای شبانهست،
گاهی تنهایی،
گاهی از دست دادن چیزایی که سالها بهشون چسبیده بودی.
اما عوضش… صبحی میرسه که میبینی سبک شدی،