امشب با شوهرم از سرکار اومدیم خونه من خیلی خسته بودم گفتم من مرغ و میزارم ی کم میخابم گفت چقد میخابی گفتم نیم ساعت فقط حواست ب مرغ باشه اومدم تو اتاق خوابیدم اما خیلی خسته بودم اومده بود بیدارم کرده بود من اصلا نفهمیدم و رفته بود تا اینکه یهو چشامو باز کردم دیدم ساعت 11 رفتم گفتم وای ببخشید بخدا خوابم برد اما باهام حرف نزد منم زود سفره رو انداختم گفتم بیا سر سفره اما لج کرده بود گفت من نمیخورم چندبار گفتم بیا دیگه خب ببخشید اما نیومد منم غذا نخوردم و سفره رو جمع کردم اومدم تو اتاق اونم اومد پتو برداشت رفت تو سالن بعدشم ی نفر زنگش زد بلند شد رفت بیرون رفتم بهش گفتم کجا گف قبرستون و رفت نمیدونم اومد چ جوری رفتار کنم
کاش غذارو میذاشتی تا یکم باهم گپ میزدین نیم ساعت شده بود شام میخوردین و بعد زود میخوابیدین.اینطوری همسرتم تا ۱۱ تنها بوده عملا وقتی شما خواب بودی.البته واکنشش اشتباه بود خیلی و وقتی شما معذرت خواستی باید ول میکرد.بنظرم دلش از جای دیگه پر بوده