2777
2789

تا عصر داشتم گریه میکردم و گله که چرا هیچی برای من نمیشه واقعا دیگه کم آورده بودم ... بعدش یه همسایه داریم خانم جوونیه اومد خونمون و یه حرفایی زد واقعا شرمنده شدم .

سختی هایی داشت که مطمئنم اگه من در اون موقعیت بودن ایمان ناچیزم رو از دست میدادم .

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792