اوایل ازدواجم منم این مشکلو داشتم یعنی از باد معده هم میرفت میگفت چند بارم باهاش بحث کردم فایده نداشت نهایتا با مادرش حرف زدم گفتم ما هیچ حریم خصوصی نداریم از اینکه میاد ب شما میگه حس خوبی ندارم و هم از شما همم از خودش کم کم بدم میاد.... مامانش ادبش کرد بهش گفت هر غلطی میکنی ب من ربط نداره یاد بگیر مشکلاتتو خودت حل کن
بس بهش گفتم چقدر شما امروزی هستین ...و کارای مادرشوهر خودشو فراموش نکرده بود و میگفت دوست ندارم مثل اون خدابیامرز باشم.... منم ی رویه دارم تو زندگیم ب چشم مادرشوهر نگاش نمیکنم ... اما امان از شوورا... هر کی ی جور تو زندگیش مشکل داره یکی مادر خودش یکی مادرشوهرش بکی جاریی و ...انشالله ی راه حل خوب پیدا کنی