من با اینکه با قوم الظالمین تو یه ساختمون زندگی میکنم ولی امشب بلاخره خواستن قدم رنجه کنن و ده قدم پله رو بیان تا مثلا بیان خونه ما عیددیدنی😐
خواهرشوهرم روز عید به مامانشون فرمودند که اول بریم خونه ی اونایی که بیشتر دوسشون داریم و بیشتر باهاشون صمیمی ایم
اونوقت خونه ما افتاد بعد از خونه ی عمه و زن عمویی که سال تا سال نمیبیننشون(بچه ها در جریانن ۲۴ ساعته مادرشوهرم خونه ماست روزای معمولی حالا که به عید رسید ما شدیم غریبه)