یک بنده خدایی عه... زنه...دوست مامانم بود قبلا از بچگی خیلی باهم صمیمی بودیم دوست خانوادگیمون بودن خانوادشون و همسایه بودیم و با مامانم هم رشته بودن و...
در حدی که من همیشه و هنوز خاله صداش میکنم
ایشون روابطش خیلی باز...
و خب با پدرم چت میکنه مثلا و خب میگم اصلا بد نبود و مامانمم میدونست و...
این خانم شروع کرد قهر و دعوا سر نمیدونم چی با مامانم
بعدش سر شوخی رو تو چت با پدر بنده رو باز کردن
بابام میخندید و... ولی خب همیشه سرسنگین جواب میداد برخلاف واکنشاش
تا اینکه چند روز پیش بابام داشت صحبت میکرد تو حرفاش گفت که اره گفته با شوهرش مشکل دارن و براش تموم شدس و دنبال کارای طلاقه...
امروزم باز یک اتفاق افتاده که این خانم به نوعی دنبال توجه پدرم بود.
نه مستقیم هاا ولی خب!!!
مامانم داشت با بابام صحبت میکرد گفت فلانی یعنی همون خانمه اخلاق تصاحب داره و این کارش علتش همینه...که تو بهش رو ندادی و... میخواد چیز کنه و..
میدونین... بابام مرد خوبیه بهترین پدر دنیا واسم بوده هیچی کم نذاشته الانم چیزی مخفی نداره میاد صفحه چتش رو باز میکنه راحت و...
ولی خب اعتقادش اینه که تا وقتی که سرسنگین باشه میتونه حفظ کنه و...
دوستان میترسم 💔💔💔💔💔😭از خراب شدن رابطه مامان بابام...
مامانم همیشه با این موضوع شوخی میکرد حتی و اوکی بود و...
امروز یک حرفایی بهم گفت که گفتم به بابات که به فلانی اعتماد ندارم و...
واقعا پشتم میلرزه بهش فکرمیکنم
💔دعا کنین واسم توروخدا