شوهرم ازغروب میگه برم داروخونه برای دخترمون که تب داره شیاف استامینوفن بگیرم ولی پنج تاتوخونه داریم وتازه گرفتم منم گفتم نه لازم نکرده
داشتم بچه رومیخوابوندم میوه وآجیل خوردوخوابید منم رفتم بیدارش کنم برای شام کلی دعواراه انداخت ودعوام مردمنم یکی زدم توسرش یکی هم توسرخودم وگفتم ببین روزعیدی چیکارم میکنی خاک توسرمن که نیام توروبیدارکنم