منم همینجا زندگی میکنم و متوهم نیستم، اما این داستان کوتاه عالیه و مناسب ماهاست؛
پسرک از اسب پرسید چطوری بین این همه غبار و مِه داری مسیر رو پیدا میکنی؟
اسب گفت من فقط به اندازه یک قدم پیش روم رو میبینم و قدم که برمیدارم ، قدم بعدی هم قابل رویت میشه...