قبل ازمریضی پدرشوهرم بارها باپدرشوهرومادرشوهرم مشهدرفتیم و حرم رفتیم،بعداز یه تایمی که پدرشوهرم مریض شد تافوتش ۴_۵ماهی زمان برد وشوهرم هرروز دکتر میبردتش این اواخر دیگه شوهرم ۲ماه کامل سرکار هم نمیرفت و هررووووز ازین دکتربه اون دکتر
یعنی صبح میرفتن تا غروب درگیربودن
تواین۶ماه مریضی اون اوایل که خیلب حاد نبودیبارشوهرم بردتش حرم ولی بعدش درگیردکتربودن، یماه اخرحالش خیلی بدبود و کلابیمارستان بستری بود و تقریباتوی ده روزآخر یبارپدرشوهرم خاسته شوهرم ببرتش حرم از اون شهری که بیمارستان بستری بود تامشهد۵ساعتی راه بود و شوهرم بادکترصحبت کردکه حتی ببرن همونجامشهدبستری کنه و دکتراین اجازه رونداد
حالاالان ۹ماهی میگذره وبعدازفوتش تقریبا باهمه چی کناراومده ولی همین موضوع اذیتش میکنه امروزمیگفت کاش نزدیک بودم ومیتونستم برم حرم یه دل سیرگریه کنم همش میگه بابام توحسرت حرم فوت کرد این یه عقده ای شده تودلش
چطوری واقعا آرومش کنم