۷۰۰ کیلومتر با خانوادش فاصله مسافتی داریم دوسالی ک عقد بودیم همه اولویتش من بودم خواهرش و خواهرزاده هاش ک از شهر دور میومدن خونشون اصلا براش مهم نبود فقط پیش من بود
حالا یکسال و نیمه سر خونه خودمونیم برعکس شده بال بال میزنه واسه رفتن پیش اونا
من باردارم تنهام میذاره ک بره شهر اونا دیدنشون توجیهشم اینه خانوادت پیشتن و خیالم راحته و ...
میره اونجا کلی پیام عاشقانه میده ک وابستتم و نمیتونم بمونم و .... وقتی زنگ میزنم میگم کی میای بهش برمیخوره ک چرا انقدر زنگ زدی و .... اصلا درک نمیکنه ک منم خونه خودمو آرامشمو میخوام سخته خونه مادرم بمونم و مدام ب مهمونا یا برادرام توضیح بدم ک چرا همسرم تنها رفته ( چون تو خانواده ما قفله مرد تنها سفر بره )
بنظرتون مشکل کجاست؟