مادرشوهرم اومده بود تهران خونه خواهرشوهرم واسه نذری ما ۱۵۰ کیلومتر فاصله مسافتی داریم شوهر تنها رفت تهران دیدن مادرش قرار بود صبح بیاد من تنها بودم و خانوادم هم سفر بودن واسه همین خیلی تنها بودم چند بار زنگ زدم و پیگیر اومدن شوهرم شدم شب ساعت ۱۰ اومد !
جلو برادرم بهم تشر زد ک انقدر زنگ زدی یادم رفت سوغاتی مادرم رو بیارم !
گفتم ینی از دیروز تا الان ک ۱۰ شبه سیر نشدی فرصت نکردی گفت نه نه سیر نشدم ( مادرش اینا از تهران رفتن مشهد زیارت ) گفتم سیر نشدی خب دنبال ماشینشون راه میفتادی تا مشهد !
بعدم موقع نماز گریم گرفت هر چقدر گفت چرا گریه میکنی جواب ندادم پاشد بره خونه هر چقدر گفت بیا نرفتم تنها رفت
این پیامو دادم : من اشتباه گرفتمت فکر کردم میتونم موقع دلتنگی بهت زنگ بزنم روت حساب کنم نمیدونستم مزاحمم و خوشیات با کسای دیگس برو اینجا خیلی بیشتر مشتاق و مراقبم هستن