قبلا کسایی دیدم که درس خون بودند و دقیقا سال دوازدهم امیدشون از دست میدادن و دپرس میشدن هیچوقت فکر نمیکردم خودمم اینطوری شم
حالم از درس و کتاب بهم میخوره فکر اینکه یک ماه دیگه مدرسه شروع میشه تن و بدنم میلرزونه
فکر کنکور ، امتحان نهایی ، دانشگاه ، اینده ام
بابام الان که گفتم برم کلاس یا مدرسه غیرانتفاعی گفت چی درس میخونه قبول میشه دیگه
تو این دوزاده سال من هیچ کلاسی نرفتم و همیشه نمره هام خوب بود شاگرد اول نبود ولی همیشه 19 میشدم اما این دوسال 18 و 17 شدم
من میدونم بابام پول نداره با اینکه زندگی متوسطی داریم میدونم فکر دانشگاه آزاد خیلی برام بزرگه و جای پولدار هاست میدونم نمیخواد یه قرون هم خرج کلاس و کتاب کنه
البته همیشه همین بوده هروقت میدیم کسی با باباش میره بیرون و هرچی دلش میخواد میخره حسودی میکردم
در حالی که من از ترس اینکه بگه گرونه چه خبره ، برام نخره ، قیافه بگیره یا با فروشنده دعوا کنم هیچوقت هیچی نگفتم
حتی برای یه خوراکی یا دکتر هم همیشه بدنم میلرزید که گرون نشه چیزی نگه لباس اینا هم هیچی
انگار زورش میاد برای ما خرج کنه اشتباه نکنید فقیر نیستیم سطحمون متوسطه چرا اینو میگم چون اگه واقعا نداشت برای خانواده ی بی صاحبش خرج نمیکرد
نمیفهمم مادرش خواهرش و دادشش ذره ای به بابام اهمیت نمیدن نه ازش بدشون میاد بعد این اینطوری خودش میچسبونه به اونا در حالی که من اینطوری فکر پولم برای اونا خرج میکنه
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی زور داره
بعد میدونید جالبیش چیه فکر میکنه خیلی بابای خوبیه میگه من هر چیییی خواستی برات خریدم تو گوه خوردی
میدونم کلی مشکل اقتصادی است اما چرا اینجوری میکنه
هر وقت باهاش حرف میزنم شوخی میکنم بغلش میکنم برام قیافه میگیره دعوام میکنه چندش آور رفتار میکنه فحشم میده تیکه میندازه بعد که باهاش حرف میزنم میگه بیا بغلم خودشو ادم خوبه میکنه انگار همه چی تقصیر منه
یه بار وقتی بچه بودم پریود شده بودم از درد رفتم پیش مامانم داشتم میمردم بالا اوردم پاشده داد میزنه میگه وحشییییییی
نمیخوام ببینمش ازش متفرم دوستش ندارم اخه تا کی باید به مردم حسادت کنم
فقط حرف داره فقط ادعا فقط جلوی مردم خودش خوب نشون میده