سلام، خانوما، یک خاستگارچندسال پیش اومدبرادخترم من اون زمان گفتم کوچیکه، الان دوباره همون خانواده پسری دارن که عمه اش به دخترم گفته یه پسرداداش دارم ازدواج میکنی، دخترمن چیزی نگفته ولی من میدونم بااینکه دخترمو میخان ولی به خاطر گذشته جرات نمیکنن پاجلو بذارن، حالا یه خاستگار اومده برادخترم که اونامیشناسن. میخام به این بهونه زنگ بزنم به مادره بگم پسره فلانی چطوره اومدن برادخترم، وازاین طریق بهش بفهمونم که اگه بیان ایندفعه فرق میکنه ومثل چندسال پیش نیست. خوب به نظرتون چی بگم؟
به نظرم به مادره نگو خودتونو سبک نکن میتونی به عمه هه بگی اول حرف خودشو پیش بکشی که به دخترت گفته بعد خاستگار جدید و اون به گوششون میرسونه دیگه اگه نیان نخواستن
غنچه با دل گرفته گفت: زندگی ... زندگی لب ز خنده بستن است گوشه ای درون خود نشستن است ... گل به خنده گفت: زندگی شکفتن است با زبان سبز راز گفتن است ... گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش میرسد... تو چه فکر میکنی کدام یک درست گفته اند من فکر میکنم گل به راز زندگی اشاره کرده است هرچه باشد او گل است ... گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است "قیصر امین پور"
مادره چند سال پیش به من گفت دخترتو عروس نمیکنی گفتم نه کوچیکه میخاددرس بخونه اصلا اجازه ندادم مه بگه براکی، ولی شوهرم جلوترش گفته بود که فلانی یعنی شوهرخانومه به طورنامحسوس گفته که دنبال دختر خوب میگردیم براداداشم.
شماره عمه روندارم، بعدم من فکرمیکنم اگه به عنه بگم که بده بالاخره 4ماه پیش یه حرفی به دخترم زده دیگه ...
الان شاید شک کنن اما به مادره بگی یعنی به زبون بی زبونی گفتی بیاید جلو ...حالا خود دانید
غنچه با دل گرفته گفت: زندگی ... زندگی لب ز خنده بستن است گوشه ای درون خود نشستن است ... گل به خنده گفت: زندگی شکفتن است با زبان سبز راز گفتن است ... گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش میرسد... تو چه فکر میکنی کدام یک درست گفته اند من فکر میکنم گل به راز زندگی اشاره کرده است هرچه باشد او گل است ... گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است "قیصر امین پور"