متاهلم با خانوادم اومد سفر قرار بود فقد ما باشیم
یهو اون خواهرم چسبید با بچه ش اومد عی ناز میکنه تا بتون پشت راخت بخوابه خواهر مجردم و مادرم با ما اومدن تو ماشین تازه من بچم همش تو بغلم تو کل راه در حالی که ابجیم یه جا برا دخترش اختصاص داده
و ما دونگی داریم پول میدیم خواهرم همینطور تازه هر چی دلش میخاد بش میگن چشم مثلا گف نهار حاضری باشه شام مرغ باشه اونا گفتن چشم یا مثلا گفته وقتی پارک خوابیدم گفته که ما تنها یه جا بخوابیم وبابام وشوهر خواهرم (منظورش شوهرم ) یه جا دیگه باشن
خانم میخاد راحته باشه در حالی که هر بار قبلا میرفتیم سفر با شوهرش خودش و شوهرش تنها میخوابیدن تو چادر میگف میخایم منو شوهرم راحت باشیم
بعد میگه من اومدم دنبال ماشین بگردم مشهد اگه بابام نمیبره منو یه دعوا راه میندازم
الانم که رسیدیم مشهد اون مستقیم رف خوابید و مادرم میگه خسته گناه داره بزار بخوابه و مامانم انتطار داره دو تا واحد رو من تمیز کنم
(دوتا واحد مال بابامه خریده)
هی مامانم میگه برید براش ابیموه و کیک بخرید خستگیش در بره
هی مامانم غر میزنه رو سرم وهمه روم منت گذاشتن انگار من که مفت اومدم سفر