این روزا چشمم باز شده
ناخوداگاهم داره خاطرات بچگیمو برام مرور می کنه و من خیلی چیزا را می توانم ببینم
جواب یک سری چرایی ها توی رفتارم
راستش گاهی دلم برای خودم می سوزه و گاهی حس خجالت دارم گاهیم میگم خب بالاخره هر کس یک چیزی داره
این روزا فهمیدم شغل مورد علاقم چیه
برخلاف تصور خودم روان شناسی تاثیر خیلی عمیقی روی حال دلم می زاره
بوی ازادی و ارامش میده می دونی حتی اکر یک سری جیزا طول بکشه که حل شن یا حل نشن اما بازم که اینو می دونی کافیه
این روزا نه تنها درباره شغلم اطلاعات خوبی پیدا کردم بلکه از درون ارامش بیشتری دارم و رها تر شدم
می توانم اطافیانم از تاریخ چه توی ذهنم بشناسم اینم برام خیلی جالب بود
دیدم به ازدواج خیلی باز تر شده
و مهم ترین شاخصه برام اینه که طرف سلامت روان خوبی داشته باشه و بهم اهمیت بده
این روزا فهمیدم برای پول ارزشی که باید قائل باشم را نیستم نمی دونم مفهومی که توی ذهنم بود با این جمله رسید یا نه فقط فهمیدم پول چیز مهمیه و اگر زمان برگرده عقب مستقل میشم هر چی زود تر
پول برای من اگاهی میاره ارامش میاره می توانم برم پیش روان شناس خوب و بیشتر خودمو یادبگیرم ( این تیکه مورد علاقمه) برام لباس قشنگ میاره و می توانم برم کلاس نقاشی و علاقه هامو دنبال کنم
این روزا یادگرفتم که چطور باید رفتار کنم در برابر بی احترامی این برام خیلی مشکل ایجاد کرده بود ای کاش اینو کسی زود تر بهم یاد داده بود 😞💔
به هر حال بازم خیلی خوبه 💚🍀
این روزا سختیش توی اینه که علاوه بر خود برتر ادما که می دیدم تا حدی توانا شدم که زخم هاشون که شخصیتشونم ساخته ببینم
یادم میاد وقتی بچه بودم برام بیشتر از حدم غذا می کشیدند و مجبورم می کردند بخورم هنوزم دارم باهام این کارو می کنن اما در نوعی دیگه
این روزا خاطره تجاوزا یادم میاد و ادما توی ذهنم الک میشن و بیشتر می فهمم خیلی چیزا
دلیل وابستگی اجتنابی درک می کنم
دلیل این که اینقدر تو دارم را درک می کنم
دلیل خنده عصبی اون روز را درک می کنم
دلیل یک قسمت از وجودم درک می کنم
اون روز توی بچگی بابام هر وقت از سل مار برمی گشت پولاشو می اورد می شمارو با ولع و دستشو به اب دهنش می زد و پولاشو می شمارش و نسخه هاشو مهر میزد و می داد منم بخشیدم بزنم ۶ تا دونش هه! الان فهمیدم که پول اولویت توی کار من نیست ولی همیشه بهم این برنامه داده شده بود بابام با این که شغلش کمک به مردم بود هیچ وقت از ارزش هایی که ایجاد می کرد و کیفیت زندکی مردم بالا تر می برد خرف نمی زد
خالا خود مهرطلبمو میبینم که این مسئله رگه های کنرنکی از مرزی بودن بهش داده و خوشحالم چون خیلی وقته که سعی کردم برای بهبودش
امروز می توانم تا حدی بفهمم اما دوست دارم بیشتر بدونم
روزای رهایی بخش و عجیبیه
دوستشون دارم 💚✨