(این تایپک صرفا جهت دردو دله!)
من دوستم 2،۳ساله ازدواج کرده و خوب سنش خیلی کم بود 16سالش بود که ازدواج کردو پسره 13سال ازش بزرگتره من خوب اول هیچی نگفتم و کلی ذوق کردم با اینکه گفتم سنت کمه بعد دیگه این اقا نذاشت ما حرف بزنیم دوستم منو بلاک میکرد اون میرفت بیرون زنگ میزد خلاصه گذشت که دوستم گفت منو کتک میزنه زسر چشمو کبود کرده، گوشیمو شکسته، عروسی دعوت بودیم قبل عروسی موهامو با قیچی کوتاه کرد!! و و و هنوز تموم نشده بابای دستمو شوهرش سیلی زده بود که من شاخ دراوردم ولی دوستم درحالی که شوهر الدنگش سیلی زده بود بهش باز برگشت خونش که یه تایمی رفتیم ارایشگاه و شوهرش اومد رسوند و گفت اوکی با این دوستت در ارتباط باش که ماام گفتیم اوکی من رفتم خونه دوستم برگشت گفت من چیکار کنم من سم بریزم تو غذاش بکشمش و.. که من گفتم بابا نکن اگه میخوای طلاق بگیری چه کشتنی گفت نه آبروم میره چند روز بعد اومد خونه ما گفت این بعد سیلی به بابام میگه با خانوادت در ارتباط نباش اما خودش رفته خونه خواهرش بعد خوب من دیدمش گفتم اوکی من با مامان بابات حرف میزنم برو خونه اونا حالت بده گفت اوکی صبح چمدونشو جمع کرد اومد خونه ما بعد باباش اومد دنبالش من خودم بدبختی داشتم اما تا خانم زنگ میزد میگفت بیا میگفتم باشه میگفت فلان کارو کن میگفتم باشه و وکیل گرفتن پول دادن ولی باز برگشت که من عصبی شدم زنگ زدم به مامانش دیدم گوشی خودش اشغاله گفتن گم شده من قلبم ریخت گفت سوار ماشین شوهرش شده من نشستم یه ساعت گریه کردم بعد دوباره برگشت زنگ زد گفت نفهمیدم گولم زد و اینا گفت حتی به تولم گفته اغفال گر😂😂 خلاصه باز این خانم برگشته و من یاهاش تا دادگاه رفتم هر وقت هر چی خواست بوذم گفتم اشکال نداره به من بگن هر چی میخوان خودش، تو عرض دو سال 10کیلو لاغر شده من ناراحت بودم ولی اون چی چیزپرست بود! میگفت شوهرم میزنه من پاشو میکنم تو تشت میشورم😂
طولانی شد ولی من واقعا حالم بد بود از این همه دورویی که من این همه خوبی در حقش کردم و این ادم با این همه حرفی که به من زدن برگشت و منو بلاک کرد!