داستان من ازین قراره که من از خدا ی ادمیو خواستم به عنوان همسرم
یعنی ویژگی هاشو نوشتم تو دفتر و از خدا خواستم منو بهش برسونه
یروزی که داشتم دعا میکردم دقیقا سر کله ی یک آدمی پیدا شد و باهم آشنا شدیم این آدم ۹۹ درصد همون چیزی بود که من از خدا و قانون جذب میخواستم
بعد ی گره ای افتاد و از من دور شد من میگم شاید حکمت خداست بخاطر دلایلی هنوز وقتش نشده همسرم بشه
ولی نمیدونم چرا ته دلم همیشه حس خوب داشتم بهش و که قطعا هم بهش میرسم همش فکرمیکنم میشه
حتا اگه هزاران نفر ادمم بیان بگن نمیشه ولی ته قلبم حس میکنم که میشه