2777
2789
عنوان

هول بازی شوهرم

| مشاهده متن کامل بحث + 606 بازدید | 28 پست

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

من جات بودم ب دوقسمت مساوی تقسیمش میکردم

آدم عصبیه اصلا نمیشه بهش چیزی گفت دیوونه بازی درمیاره که آی مگه من جنایت کردم 

خیلی دلسرد شدم ازش الانم چند روزه باهاش همکلام نمیشم

حواست باشه

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد

🤣🤣🤣خندم گرفت 

جااااااااان

اره عزیزم منم بودم ناراحت میشدم زشت بوده حرکتش

کسی سوال میکند بخاطر چه زنده ای؟؟ و من برای زندگی تو را بهانه میکنم  و دختری در من ساز امیدواری مینوازد🌈🎸1403.04.24
میگم میگه عادتمه

سری بعدم تو محل سگ نده بگو عادتم ب ادم هول محل ندم

عکس پروفایل خودمم خدا افریننده ناممکن هاست درحالی ک انسان اشرف مخلوقات هست برناممکن ها میگرید🤗اسمم سحر بچه همدانم 😁باقد۱۴۰ بهم میگن فسقلی😍😹
پس چرا مانمیتونیم اینطور بشیم من با یه مرد چند کلمه اضافه تر حرف بزنم فک میکنم دارم خیانت میکنم

ذاتشون اینه دقت کنی پسر بچه ها از بچگی جنس مخالف میبینن از کنتورل خارج میشن 

بعضیا میتونن ظاهران نشون نداد

جز خودشونم هیچی رو این کارشون نمیتونه کنترول داشته باشه 

همین مسله جذب خانوم هاس که آقایتو خیانت میکنن 

آدم عصبیه اصلا نمیشه بهش چیزی گفت دیوونه بازی درمیاره که آی مگه من جنایت کردم خیلی دلسرد شدم ازش الا ...

معلومه که جنایت کرده خوشش میاد توام کارای خودشو بکنی؟حق میدم بهت.

شاید زندگی مرا بد خلق کرد،امادر بد ذات کردن من هرگز موفق نشد.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792