برادرزن من یه مدل خاصه...
هم موزیه، هم مظلومنما، هم مار خوشخطوخاله!
مثلاً اون بار سر سفره، خیلی شیک برگشته به باجناقم میگه:
«تعارف نکن، تو که فامیلی!»
منظورش اینه اون قبل ازدواج هم فامیلشون بوده ولی من غریبه بودم غذا رو کوفتم کرد
حالا دروغاشو نگو...
همه چی رو یه طوری میگه انگار بقیه نه چشم دارن، نه عقل!
اون دفعه به پسرعموی خودش میگفت:
«پیراهن من خوبه؟» اونم یه سری تکون داد گفت آره...
فرداش اومده با افتخار به من میگه:
«پسرعموم گفته عاشق پیراهنت شدم ! از کجا خریدی منم بخرم!» 😑
وای انگار منو خر فرض میکنه میخواستم بزنم تو روش بگم: «بابا من اونجا بودم، چرا دروغ میگی کجا اینا رو گفت؟!» باز گفتم ولش کن
جالبیش اینجاست غیر مستقیم هم تلاش میکنه بگه اونی که دروغ میگه منم مثلا امشب میگفت اره بعضیا نماز میخونن اما دروغم میگن ! جالبه من چند دقیقه قبل از این حرفش نمازم رو خوندم ! خب آدم برداشت به خودش میکنه دیگه