دیشب توی ناهارخوران یه پسری بود که اومده بود از مغازه داخل شهربازی لیموناد میگرفت منو ابجیمم کنار اون مغازه بودیم و خواهر زادم میخواست یه چیزی بگیره
این وقتی از پله اومد پایین که بیاد داخل شهربازی یه نگاه به من کرد منم سرمو انداختم پایین اونم اینجوری بود که سعی میکرد جای دیگه رو نگاه کنه ولی هر دو ثانیه یه نگاه عمیق و پر استرس بهم میکرد بعدش لیموناد رو گرفت و رفت ماهم از شهربازی اومدیم بیرون دیدم رفت اونور خیابون حدس زدم کجا میشینن داخل پارک ورزشی بود
خلاصه یکم بعد ماهم خواستیم بریم جایی که میشنیم اونور خیابون رفتیم و از پارک ورزشی باید بالاتر میرفتیم من همش چشم دنبال اون بود چون مطمئن بودم همین جاها میشینه بعد دیدم نشسته یه خانومی هم کنارش بود یه مرد دیگه هم بود با یه پسر بچه بعد تا مارو دید یه نگاه پر از برق و عمیقی کرد منم یه نگاه بهش کردمو رد شدم
هی تو دلم میگفتم اون خانومی که کنارش نشسته بود ایا همسرشه یا نه اینجوری یکم قطع امید کردم ابجیمم گفت حتما فارسه چون خانومه مانتو شلوار داشت یکم بعدش که رفتیم نشستیم جامون اومدیم پارک ورزشی تا خواهر زادم بازی کنه کنار پیست که منو ابجیم بودیم دید مارو بعد اون پسر کوچیکه رو فرستاد یه جایی و به بهونه اون اومد از جلومون رد شد یه نگاهی داشت اصلا پر از خجالت و شوق بود وقتی پسره رو صدا زد فهمیدم ترکمنه حالم اینقدر خوب شد بعدش رفت به اون خانومی که حس میکردم همسرشه یه چیزی گفت خانومه هم مارو نگاه کرد و لبخند زد انگار خواهرش بود بعدش ما از اونجا رفتیم و ابجیم گفت داره میاد ولی وقتی خواستیم بریم شهربازی و از خیابون عبور کنم یه نگاه به پشت سرم کردم دیدم نیست بعد شهربازی خواستیم بیاییم جایی که خوانوادم نشسته بودن باید از پارک ورزشی عبور میکردیم ولی زهرا گفت اگه اون واقعا میخواست میومد پشت سرمون و از کنار رودخونه گذشتیم تا اونا مارو نبینن خلاصه برگشتیم خونه توی راه گریم گرفت آخه چرا من هرکیو میخواستم نمیشد 😐
ابجیم تا دید حالم بده زد گلستان کراش که شاید ببینه و بیاد پیوی الانم میگه چون پسره از نگاهشم معلوم بود خجالتیه چیزی نگفت
و امیدوارم طی این ۲۴ ساعت که تا استوری پاک نشده
ببینه و بیاد که فکر کنم ۱۲ شب پاک میشه
تا الان که نیومده
ابجیمم میگه بعضیا اصلا نمیدونن اینستا گلستان کراش داره
حالا خودم احساس میکنم نامزد داره بخاطر همون نیومد دنبالم
نظر شما چیه؟
حالم خیلی بده بعد از اینکه اومدم خونه کلی گریه کردم حمله عصبی هم بهم دست داد نه فقط بخاطر اینکه اینجوری نشد نه بخاطر اینکه چرا اینجوری کرد چرا من هرکیو انتخاب کنم نمیشه یعنی خدا منو نمیبینه؟
چرا زندگی وقف مرادم نیست توی حمایت عاطفی؟؟
میشه کمکم کنین لطفا😭😭😭😭😭