سلام ۴ماهه حاملم ۴ساله ازدواج کردیم زندگیمون داغونه یه ماه خوبیم قول میدیم خوب پیش میره با کوچکترین تنش هفته ها درگیریم و همیشه ب طلاق فکر میکنیم .راسیتش ن دیگ دل شوهرم با منه ن دل من با اون .دیگ نه اون به زندگی با من اعتماد داره نه من .ولی میخام درستش کنم نزارم داغون بره جلو .چتوری غرور له شدمو بزارم کنار میترسم دوباره پسم بزنه بیشتر ازش متنفر شم .ولی دلم ب حال کوچولوم میسوزه .ب جای محبت همش اینجوری.همسرمم دیگ حسی ب این بچه نداره .چتور دوستش داشته باشه بهم محبت کنه .کلا قبلاااااا ی سال اول خیلی محبت کلامی و پیامی بود ولی الان پیامم هیچ جواب نمیده زنگ میزنم زورش میاد .انگار دیگ عادت کرده اینطوری رفتار کنه ولی من دلم عاشقونه میخاد احترام دوست داشتن اونم بخصوص حاملم.بیشتر دعواها ایشون مقصر بودن سر خانوادشون حدو مرزا و دوستا و حرف نزدنشون وبروز ندادن احساسات .دلم باهاش نیست ولی خب ادم وابسته ایم و دل کندن برام عذابه و دلم برا بچم میسوزه
" تو مرا آزردی !...که خودم کوچ کنم از شهرت !تو خیالت راحت !میروم از قلبت!میشوم دورترین خاطره در شبهایت !تو به من میخندی !و به خود میگویی ، باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...برنمی گردم ، نه !میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ...عشق زیباست و حرمت دارد ... " (سهراب سپهری)
اخه حاملم استراحتم جفتم پایینه نیاز ب مراقبت و محبت دارم .دکتر میبره هر چی بگم زود میخره ولی دلی پیشمون نیس نگرانمون نیس .دیرور میگفت حتی از صب تا شب یادم نمی افتین