یه بیشعوری میگرن عصبی شدید داره...خیییلی سردرد میگیره همیشه سردرد داره با سرگیجه حالت تهوع و...
باید تو اتاق تاریک ساکت بخوابه به بو و نور و صدا خیلی حساسه اصلا یه وضعی...
بگذریم
یه بار یه عالمه قرص خورد تا سردردش خوب بشه دید فایده نداره انقدر خورد در حد خودکشی...
بعد از اینکه مرخص شد خواستم احوالشو بپرسم خواب بود
از خواب پرید قاطی کرد داد و بیداد کرد که چرا بیدارم کردی و یه عالمه فحش داد به عالم و ادم و من..
(آخه وقتی عصبی بشه،گریه کنه(هرچندکه گریه نمیکنه انقدر مغروره ولی حالا اگه بکنه)،یا از خواب یدارش کنن سردرد شدید میگیره و میگرنش شروع میشه ول نمیکنه)
آخه من بد بخت از کجا میدونستم...؟؟خواستم حالشو بپرسم فردا پس فردا نگه برات مهم نبود
خببب شوخی کردم این تاپیک الکی بود...از خودم دراوردم داستان رو میدونم نویسنده ای هستم واسه خودم خواستم....شما هم بیاین بگین خاطره تون رو که تقریبا این شکلیه